مخفف بی گاه. نابهنگام. بی موقع. نه بوقت. نه بهنگام: که بی گه ز درگاه بیرون شوید شگفت آیدم تا شما چون شوید. فردوسی. که بی گه چنین از کجا رفته اید که با گرد راهید و آشفته اید. فردوسی. همیشه تا که تواند شناخت چشم درست نماز بی گه خفتن ز بامداد پگاه. فرخی. چون رسیدم بشهر بی گه بود شهر دربسته خانه بیره بود. نظامی. خروسی که بی گه نوا برکشید سرش را پگه باز باید برید. نظامی. - بی گه شدن، بی وقت شدن. وقت از دست رفتن: وصف او ازشرح مستغنی بود رو حکایت کن که بی گه میشود. مولوی. - گه و بی گه، مخفف گاه و بی گاه. وقت و بی وقت. هر دم و هر لحظه. اوقات مختلف: بدو هفته باید که ایدر بوی گه و بی گه از تاختن نغنوی. فردوسی. بسی کردم گه و بی گه نظاره ندیدم کار دنیا را کناره. ناصرخسرو. رجوع به گاه و بی گاه شود، عدم کفایت. (ناظم الاطباء)
مخفف بی گاه. نابهنگام. بی موقع. نه بوقت. نه بهنگام: که بی گه ز درگاه بیرون شوید شگفت آیدم تا شما چون شوید. فردوسی. که بی گه چنین از کجا رفته اید که با گرد راهید و آشفته اید. فردوسی. همیشه تا که تواند شناخت چشم درست نماز بی گه خفتن ز بامداد پگاه. فرخی. چون رسیدم بشهر بی گه بود شهر دربسته خانه بیره بود. نظامی. خروسی که بی گه نوا برکشید سرش را پگه باز باید برید. نظامی. - بی گه شدن، بی وقت شدن. وقت از دست رفتن: وصف او ازشرح مستغنی بود رو حکایت کن که بی گه میشود. مولوی. - گه و بی گه، مخفف گاه و بی گاه. وقت و بی وقت. هر دم و هر لحظه. اوقات مختلف: بدو هفته باید که ایدر بوی گه و بی گه از تاختن نغنوی. فردوسی. بسی کردم گه و بی گه نظاره ندیدم کار دنیا را کناره. ناصرخسرو. رجوع به گاه و بی گاه شود، عدم کفایت. (ناظم الاطباء)
مرکّب از: بی + مهر، مهرناشده. که مهر نشده باشد. فاقد مهر و نشانۀ دست نخوردگی چیزی است: اگردانا و گر نادان بود یار بضاعت را بکس بی مهر مسپار. نظامی. رجوع به مهر شود
مُرَکَّب اَز: بی + مهر، مهرناشده. که مهر نشده باشد. فاقد مهر و نشانۀ دست نخوردگی چیزی است: اگردانا و گر نادان بود یار بضاعت را بکس بی مهر مسپار. نظامی. رجوع به مُهر شود
مرکّب از: بی + مهر، بی شفقت و بیرحم. (آنندراج)، بی محبت. (ناظم الاطباء) : مهر جوئی ز من و بی مهری هده خواهی ز من و بی هده ای. رودکی. فرزند توایم ای فلک ای مادر بی مهر ای مادر ما چون که همی کین کشی از ما. ناصرخسرو. با همه جلوۀ طاوس و خرامیدن کبک عیبت آنست که بی مهرتر از فاخته ای. سعدی. که دنیا صاحبی بدمهر خونخوار زمانه مادری بی مهر و دونست. سعدی. من ندانستم ازاول که تو بی مهر و وفائی عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی. سعدی. - بی مهر گشتن، بی محبت گشتن: چو از مریم دلش بی مهر گردد طلبکار من بی بهر گردد. نظامی. و رجوع به مهر شود
مُرَکَّب اَز: بی + مهر، بی شفقت و بیرحم. (آنندراج)، بی محبت. (ناظم الاطباء) : مهر جوئی ز من و بی مهری هده خواهی ز من و بی هده ای. رودکی. فرزند توایم ای فلک ای مادر بی مهر ای مادر ما چون که همی کین کشی از ما. ناصرخسرو. با همه جلوۀ طاوس و خرامیدن کبک عیبت آنست که بی مهرتر از فاخته ای. سعدی. که دنیا صاحبی بدمهر خونخوار زمانه مادری بی مهر و دونست. سعدی. من ندانستم ازاول که تو بی مهر و وفائی عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی. سعدی. - بی مهر گشتن، بی محبت گشتن: چو از مریم دلش بی مهر گردد طلبکار من بی بهر گردد. نظامی. و رجوع به مهر شود
مرکّب از: بی + گوهر، بی اصل. نانجیب. بدگهر. بی پدرو مادر. (یادداشت مؤلف)، مقابل نژاده: بی گوهر گوهری ز گوهر نشود سگ را سگی از قلاده کمتر نشود. سنایی. سروری را اصل و گوهر برترین سرمایه است مردم بی اصل و بی گوهر نیابد سروری. سوزنی. رجوع به گوهر شود
مُرَکَّب اَز: بی + گوهر، بی اصل. نانجیب. بدگهر. بی پدرو مادر. (یادداشت مؤلف)، مقابل نژاده: بی گوهر گوهری ز گوهر نشود سگ را سگی از قِلاده کمتر نشود. سنایی. سروری را اصل و گوهر برترین سرمایه است مردم بی اصل و بی گوهر نیابد سروری. سوزنی. رجوع به گوهر شود
مرکّب از: بی + شهر، غریب. (مهذب الاسماء، رجوع به شهر شود، بی تاب. (ناظم الاطباء)، بی صبر و بی تحمل: چون صبا با تن بیمار و دل بی طاقت بهواداری آن سروخرامان بروم. حافظ. - بی طاقت و تاب شدن، بی صبر و تحمل شدن. (ناظم الاطباء)
مُرَکَّب اَز: بی + شهر، غریب. (مهذب الاسماء، رجوع به شهر شود، بی تاب. (ناظم الاطباء)، بی صبر و بی تحمل: چون صبا با تن بیمار و دل بی طاقت بهواداری آن سروخرامان بروم. حافظ. - بی طاقت و تاب شدن، بی صبر و تحمل شدن. (ناظم الاطباء)